دلا نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است
مباد ان دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد ان دم که عود تارو پودت
نسوزد در هوای اشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا را
به هم زن در دل شب های هو کن
وگر یارای فریادت نماندست
چومینا ناله پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل ها ز درد است
دلی بی درد همچون گور سرد
سلام
مطالبتونو خوندم٬ جالب بود.
میخواستم ببینم میتونیم تبادل لینک کنیم؟
اگه اجازه بدید.
ممنون